کد خبر: ۶۹۱۱
۲۶ مهر ۱۴۰۲ - ۱۴:۰۰

شاه‌مرادی‌زاده را به لهجه مشهدی‌اش در فیلم‌ها می‌شناسند!

ماشا‌ءالله شاه‌مرادی‌زاده، بازیگر فیلم سینمایی اخراجی‌ها ۳ و سریال دارا و ندار، به خاطر لهجه مشهدی که دارد بسیار مورد توجه قرار گرفته است.

ماشا‌ءالله شاه‌مرادی‌زاده، بازیگر و فیلم‌ساز مشهدی که بازی‌اش در فیلم سینمایی اخراجی‌ها ۳ و نیز سریال دارا و ندار، بیش‌از همه در خاطر مردم مانده، از دسته هنرمندان متعهدی است که اعتقاداتش بر کارش برتری دارد؛ به‌قدری‌که به‌قول خودش، هر کارگردانی او را برای بازی در فیلمش نمی‌پسندد و خود او هم تمایل ندارد در هر فضایی و در‌میان هنرمندانی که تعهد اخلاقی ندارند، حاضر شود و ایفای نقش کند؛ این همان موضوعی است که سبب کم‌کار شدن او می‌شود.

«لهجه مشهدی»، برند شاه‌مرادی‌زاده است و در مصاحبه‌های او، درباره همین موضوع، گفت‌وشنود‌های زیادی شده است. این هنرمند مشهدی، این‌بار نه به بهانه این برند، که برای گفتن از دغدغه‌های فعلی و نیز  بیان بخش‌هایی از زندگی‌اش که تابه‌حال کمتر درباره آن‌ها صحبت کرده، پای گفتگوی شهرآرامحله نشست.

«مرشد»، تخلص شاه‌مرادی‌زاده بین جماعتی از سینماست که می‌شناسندش و با هم تجربه‌های کاری مشترک داشته‌اند. مرشد که ساکن محدوده قاسم‌آباد و محله رازی است، پس از سال‌ها پایتخت‌نشینی، حالا که روزگارش در زادگاهش می‌گذرد.

آرزو دارد بتواند در شهر خودش، بستری برای فعالیت داشته باشد و با جوان‌های با‌استعداد مشهد، آثار سینمایی خوبی خلق کند، اما این آرزو، در‌حال‌حاضر، فقط حسرتی است که به جامه عمل در‌نیامده و هنوز چشم این هنرمند ملی، به دست کارگشای مسئولان است.

 

«ماشا‌ءا... شاه‌مرادی‌زاده»، بازیگر سینما و تلویزیون با لهجه مشهدی اش معروف شده است

- ماشاءالله شاه‌مرادی‌زاده کجای مشهد بزرگ شده؟

فلکه ضد.

- متولد چه سالی هستید؟

اول فروردین ۴۲.

- با‌توجه‌به اینکه سال‌های جوانی شما، با وقایع پیروزی انقلاب و بعد هم جنگ تحمیلی هم‌زمان بوده، چطور به سمت بازیگری کشیده شدید؟

بچه که بودم، انشا‌های داستانی می‌نوشتم و موقع خواندن، آن‌ها را اجرا می‌کردم. اولین اجرایم در کلاس دوم راهنمایی بود. به تمام مدارس کشور، بعداز تعطیلات تابستان، این موضوع را داده بودند که رویای کنار دریا را بنویسید. آن موقع هیچ‌کدام از ما دریا را ندیده بودیم و نمی‌دانستیم رنگش سفید است یا آبی یا قرمز.

من انشایم را این‌طور نوشتم که من با پدر و مادرم، با هواپیما به‌سمت دریا می‌رفتیم که بین راه هواپیما پنچر شد و خلبان هم، لاستیک زاپاس نداشت. به‌خاطر همین به ما گفتند باید حتما چند نفر پایین بپرند تا هواپیما سالم به مقصد برسد.

مادرم گفت من چادرم را مثل چتر درست می‌کنم و با خانواده‌ام پایین می‌پریم. بعد ما با با چادر مادرم پایین پریدیم و دیدیم در جنگل آمازون هستیم. پدرم به مادرم گفت چه جای باصفایی! یک قلیانی چاق کن. اما مادرم گفت تنباکو‌ها را در هواپیما جا گذاشته‌ام.

من هم داشتم روی درخت‌ها برای خودم می‌پریدم و آواز می‌خواندم و می‌گفتم من تارزان هستم. در همین فاصله دیدم آدم‌های سرخ‌پوستی که روی بدنشان را نقاشی کرده بودند با نیزه، به سمت ما آمدند. در حال رقصیدن بودند و آوازی را با صدای بُمب‌بُمب می‌خواندند.

اولش خوشحال شدم، اما لحظه‌به‌لحظه که نزدیک‌تر شدند، من بیشتر ترسیدم. بعد هر‌کدام از ما را به یک درخت بستند. گفتم شاید می‌خواهند با ما قایم‌باشک بازی کنند، اما بعد دیدم دیگی آوردند و آتش روشن کردند و دیگ شروع کرد به قل‌قل‌زدن. فهمیدم می‌خواهند ما را داخل آن بپزند و بعد هم بخورند.

بابام گفت من را نمی‌خورند؛ چون گوشتم سفت است. مادرم هم گفت من را نمی‌خورند و من فهمیدم هدف سرخ‌پوست‌ها من هستم. در وحشت همین موضوع بودم که از خواب پریدم و مادرم گفت پاشو برو سرکار که دیرت شد. من تمام این انشا را به شکل نمایش‌نامه نوشتم و اجرا کردم.

بچه‌ها در تمام مدت به انشای من خندیدند و وقتی من، دفترم را پایین آوردم، دیدند که خودم دارم گریه می‌کنم. معلمم، آقای امت‌رضا که بعد‌ها در جنگ شهید شد، پرسید چرا گریه می‌کنی؟ و من گفتم آقا! رویای کنار دریا به کجای ما بچه‌ها می‌آید. به کفش پلاستیکی یا لباس وصله‌دار یا شلواری که کمرش را با نخ می‌بندیم!  

آقای امت‌رضا موضوع انشا را از روی تخته پاک کرد و گفت موضوع آزاد است؛ هرچه دوست دارید بنویسید. من تنها «بیست» زندگی‌ام را از همان انشا گرفتم و بعد‌ها هم فیلمی با همین موضوع رویای کنار دریا و بر‌اساس همین خاطره ساختم.

 

«ماشا‌ءا... شاه‌مرادی‌زاده»، بازیگر سینما و تلویزیون با لهجه مشهدی اش معروف شده است

- بعد از این انشا نوشتن‌ها چه شد؟

این متن نوشتن‌ها و اجرای آن‌ها در دوران جنگ برایم ادامه داشت. من از سال ۶۰ تا ۶۴ جبهه بودم و شب‌ها برای بچه‌ها نمایش اجرا کرده و همه نقش‌ها را خودم به‌تن‌هایی بازی می‌کردم. هنوز نمی‌دانستم تئاتر چیست و کاری که می‌کردم، خودجوش و براساس استعداد ذاتی‌ام بود.

بچه‌ها خیلی استقبال می‌کردند و کم‌کم مسئولان پایگاه به من، موضوع می‌دادند که مثلا برای اسراف یا درباره درست‌وضو گرفتن، نمایش اجراکنم. کم‌کم با بچه‌های دیگر، گروه تشکیل دادیم، نمایش‌نامه‌هایی می‌نوشتیم و اجرا می‌کردیم.

- تا اینجا هنوز هم وارد کار جدی نشده بودید؟

خیر. کار جدی‌ام بعد‌از برگشت از جبهه بود. مسجد مالک‌اشتر که در محل سکونتمان در محدوده فلکه ضد قرار داشت، پاتوق بچه‌های تئاتر مشهد بود. آنجا با جواد اردکانی، سعید سهیلی و داوود کیانیان آشنا شدم و جزو اولین کسانی بودیم که حوزه هنری را شکل دادیم و کم‌کم به‌سمت نوشتن فیلم‌نامه و بازیگری رفتم. فیلم سینمایی روژان، اولین کاری بود که دهه ۶۰ ساختم و سال‌۸۲ نیز سریال آن را با همین نام تولید کردم.

- چه کسی بیشتر از همه، شما را در وادی سینما حمایت کرده؟

سردار شهید‌شوشتری. ایشان به کار فرهنگی خیلی اهمیت می‌داد. چون من، نیروی سپاه و افسر ارشد  بودم، طبیعتا اجازه نداشتم غیبت‌های طولانی داشته باشم، اما سردار شوشتری با این موضوع موافقت می‌کرد و حتی زمانی که فیلم کلید بهشت را می‌ساختم، چندبار سر صحنه فیلم‌برداری آمد. حمایت ایشان از کار‌های من در‌زمینه سینمایی تا سال‌۷۷ که بازنشسته شدم، ادامه داشت.

- محبوب‌ترین شخصیت زندگی شاه‌مرادی‌زاده؟

شهید عباس، ولی نژاد.

- در چه مقطعی با این شهید در‌ارتباط بودید؟

با هم همسایه بودیم. من خیلی چیز‌ها از عباس یاد گرفتم؛ از تیله‌بازی دوران کودکی بگیرید تا بعد‌ها ورزش فوتبال و شنا و بعد هم تیراندازی در جنگ. عباس یکی از خوش‌فکرترین، زیباترین و باشهامت‌ترین افراد جنگ بود.

او در سال‌۶۱ شهید شد. بعد‌از شهادتش برایم خیلی سخت بود مرخصی بیایم، چون مادرش سر کوچه می‌نشست و من خجالت می‌کشیدم با او روبه‌رو شوم. مادر شهید، حتی به مادر من سفارش کرده بود، وقتی مرخصی می‌روم، بروم کنارش بنشینم.

فکر می‌کرد همه آن‌هایی که جبهه می‌روند، کنار هم هستند و می‌خواست من از پسرش حرف بزنم؛ درحالی‌که من و عباس در جبهه، کیلومتر‌ها از هم دور بودیم. عباس دلاور، یکی دیگر از هم‌محله‌ای‌هایم بود که او هم شهید شد و طاقت روبه‌روشدن با مادر او را هم نداشتم.

موقعیت خیلی سختی بود. یک‌بار که خودم را برای مرخصی راضی کردم، تصمیم گرفتم سر خاک عباس، ولی نژاد بروم و از خودش کمک بگیرم. ا‌زآنجا‌که همیشه مزار شهید را در بهشت‌رضا گم می‌کردم، همان‌طور‌که داشتم دنبال سنگ مزارش می‌گشتم، یکدفعه با عکس معلم دوران راهنمایی‌ام، آقای امت‌رضا روبه‌رو شدم و فهمیدم او هم شهید شده است.

در عالم خیال با او حرف زدم و انشای رویای دریا را برایش مرور کردم. همان‌طور‌که گریه می‌کردم به او گفتم آقا اجازه، دوستان هم‌محله‌ای‌ام شهید شده‌اند و من نمی‌توانم مرخصی بیایم، چکار کنم؟ شهید امت‌رضا گفت برو کنار مادر عباس بنشین. بعد هم مزار عباس را نشانم داد و وقتی من از بهشت رضا برگشتم، پیش مادر شهید رفتم. برایم چای آورد و هیچ حرفی نزد؛ فقط می‌خندید و از حضور من خوشحال بود. آنجا بود که اضطراب من برای روبه‌روشدن با او از بین‌رفت.

 

- شما به محافل مختلفی در شهرها، برای سخنرانی و ذکر خاطرات جنگ دعوت می‌شوید؛ یکی از آن خاطرات را برایمان بگویید.

وقتی تازه جبهه رفته بودم، به خانواده‌ام زیاد نامه می‌نوشتم، اما کمی که گذشت، فکر می‌کردم بد است که رزمنده، نامه بنویسد و اظهار دلتنگی کند. منزل پدری‌ام، هنوز تلفن نداشت و، چون هنوز مجرد بودم، همسری هم نبود که چشم‌انتظارم باشد؛ برای همین خانواده‌ام در بی‌خبری من ماندند تا اینکه یک‌بار برایم نامه‌ای آمد.

وقتی آن را باز کردم، فهمیدم مادرم آن را نوشته. بخش غم‌انگیز ماجرا این بود که مادر من اصلا سواد نداشت، اما آن‌قدر من نامه ننوشته بودم که او رفته بود نهضت سوادآموزی، سواد یاد گرفته بود تا برای من نامه بنویسد و از حال من بپرسد.

یادم است در نامه نوشته بود از راه دور، صورت ماهت را می‌بوسم. بعد، از طرف تک‌تک خانواده و همسایه‌ها سلام رسانده و نوشته بود «نمک در نمکدان شوری ندارد/ دل من طاقت دوری ندارد!» جالب این بود که تمام حروف را به هم چسبانده بود.

من گریه کردم و آنجا متوجه شدم چه خبطی کرده‌ام، به‌خصوص که چهار برادر دیگرم هم در جبهه ‎بودند. دیگر رزمنده‌ها با دیدن طرز نوشتن نامه مادرم، هم می‌خندیدند و هم از اصل ماجرا گریه‌شان گرفته بود.

 

«ماشا‌ءا... شاه‌مرادی‌زاده»، بازیگر سینما و تلویزیون با لهجه مشهدی اش معروف شده است

- مداحی را از کجا یاد گرفتید؟

از پدرم که مداح و شاعر آیینی است. او سرپرست هیئت‌های محدوده خیابان‌های ضد است و حدود پنج‌سال پیش هم، یکی از ۱۴‌مداح کشوری شد که در بزرگداشت مداحان استان خراسان از آن‌ها تقدیر شد. درواقع مرشد واقعی، پدرم است و من بچه مرشدم.

- برگردیم به حرفه بازیگری شما. بسیاری از مردم، شما را با بازی‌تان در فیلم سینمایی اخراجی‌های ۳ و سریال دارا و ندار و با همان شعر «لیلا در واکن مویُم» می‌شناسند. آن شعر از کجا وارد فیلم‌نامه این دو اثر شد؟

من این شعر را در جبهه برای هم‌رزمانم می‌خواندم و اجرا می‌کردم. برای آقای ده‌نمکی هم تعریف کرده بودم و ایشان از من خواست آن را در اخراجی‌ها و دارا و ندار با همان لهجه مشهدی بخوانم. جالب است وقتی بعد از بازی در فیلم سینمایی اخراجی‌ها، همراه با خانواده به مکه رفته بودم، دور خانه خدا هم یکی روی شانه من زد و گفت می‌خواهی لیلا در را برایت باز کند؟ گفتم بابا! لیلا همراهم است.

- چرا شاه‌مرادی‌زاده با این سابقه هنری که دارد، در شهر خودش فعالیتی نمی‌کند؟

چون بسترش را برای من فراهم نکرده‌اند، وگرنه من ترجیح می‌دهم در شهر خودم کار کنم تا در تهران؛ اگر در مشهد کارکنم با صددرصد انرژی پیش می‌روم، اما در تهران با نصف این توان هم نمی‌توانم فعالیت داشته باشم. با اینکه جماعت هنرمند غرور دارد، من خودم به مسئولان شهری و مسئولان حوزه هنری مشهد مراجعه و اعلام همکاری کرده‌ام؛ وعده‌هایی داده شده، اما تاکنون اتفاقی نیفتاده است.

- چند سال است ساکن قاسم‌آباد و محله رازی هستید؟

۲۲‌سال است که در این منطقه خانه دارم؛ البته تا چهارسال پیش و به‌مدت ۱۶‌سال در تهران ساکن بودیم و، چون دو دخترم مدرسه می‌رفتند، فقط زمان تعطیلات عید و تابستان را به خانه‌مان در مشهد می‌آمدیم، اما الان، بیشتر اینجا هستیم.

در محله ما که به نام شهرک رزمندگان معروف است، بچه‌های جبهه و جنگ ساکن هستند. همسایه‌ها اگر بدانند من مشهدم، یک شب‌در‌میان، جلسه می‌گذارند و من برایشان مداحی و سخنرانی می‌کنم. به مسجد سیدالشهدا (ع) و مالک اشتر هم رفت‌وآمد دارم.

- نظرتان درباره محله زندگی‌تان چیست؟

قاسم‌آباد جزو بهترین محدوده‌های شهر مشهد است؛ چون به نسبت خیلی از مناطق، جوان است و برای ایجاد فضا‌های شهری در آن، زیرسازی لازم انجام شده است.

- آرزوی کاری شاه‌مرادی‌زاده؟

آرزو دارم در شهر خودم فعالیت داشته باشم؛ دلم می‌خواهد آن روز را ببینم. اگر دولت به شهرستان‌ها بودجه کافی بدهد، همه هنرمندان به شهر خود برمی‌گردند. ضمن اینکه خود ما هم باید قدر سرمایه‌هایمان را بدانیم و فکر نکنیم مرغ همسایه غاز است. ما گاهی تصور می‌کنیم، چون فلانی اهل پایتخت است، حتما کارش از هنرمند شهر خودمان بهتر است؛ درحالی‌که این دید، درست نیست.

 

«ماشا‌ءا... شاه‌مرادی‌زاده»، بازیگر سینما و تلویزیون با لهجه مشهدی اش معروف شده است

 

با مریم خدابخش، همسر شاه‌مرادی‌زاده «لیلای واقعی»

همسر شاه‌مرادی‌زاده که دخترخاله اوست و در تمام این‌سال‌ها با پستی و بلندی مشترکش ساخته، گاهی از زبان شوهرش، به همان نام معروف «لیلا» صدا زده می‌شود. او می‌گوید: «به‌خاطر شغل همسرم، ما همیشه در رفت‌وآمد و جابه‌جایی بوده‌ایم و این موضوع نه‌تن‌ها من را هیچ‌وقت خسته نکرده، بلکه برای زندگی‌مان، تنوع هم ایجاد کرده است.»

لهجه مشهدی شاه‌مرادی‌زاده که در هیچ کجا تغییر نمی‌کند، از نظر همسرش هم شیرین است. خدابخش در‌این‌باره می‌گوید: «اوایل بعضی جوان‌های شهرمان، به‌خاطر اینکه آقای شاه‌مرادی‌زاده با لهجه مشهدی در فیلم‌ها بازی می‌کند، به او انتقاد می‌کردند، اما حالا نظرات فرق کرده و حتی از او تشکر هم می‌کنند. تهرانی‌ها لهجه همسرم را خیلی دوست دارند و هرجا می‌رویم از او می‌خواهند برایشان صحبت کند.»

خود شاه‌مرادی‌زاده به عکاس شهرآرامحله می‌گوید اگر قرار است عکسی گرفته شود، باید از مریم‌خانم گرفته شود، چون او به تنهایی زندگی‌مان را اداره کرده؛ چه آن موقع که من جبهه بودم و چه مواقعی که درگیر بازیگری و ساخت فیلم می‌شدم.

به خنده می‌گوید برای همین یک‌بار جانش را نجات دادم؛ «یک‌بار  تا به خانه رسیدم، دیدم همسرم سکته کرده، به او تنفس مصنوعی دادم، چون دوره امداد دیده‌ام. وقتی او را به بیمارستان بردیم، گفتند اگر شما تنفس نمی‌دادی، مغزش آسیب می‌دید.»


* این گزارش چهارشنبه، ۲۵ فروردین ۹۵ در شماره ۱۹۱ شهرآرامحله منطقه ۱۰ چاپ شده است.

ارسال نظر